بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 269
آلوپسی (ریزش مو) ، یکی از ترسهای بیماران تحت شیمی درمانی است . اما این مشکل در دخترها یک فاجعه است.
در این سالها یکی از دشوارترین ، سوالات این بود که دختر بچه ای قبل از شروع درمان از من بپرسد آیا موهایم میریزد؟
نظرات متفاوت است اما من همیشه ، رفته ام کنارشان نشسته ام ، با مهربانی و لبخند و نوازش ، حقیقت را گفتم.
دلیل هم دارم. من به اعتماد بیمارانم احتیاج دارم . من اگر به آنها دروغ بگویم ، در فرایند درمان با من ارتباط خوبی برقرار نمیکنند، و برایشان دیدن من ، احساس پریشانی ایجاد میکند.
وقتی بیماری با دیدن من احساس اضطراب بکند ، اثرات سمی داروهای شیمی درمانی تشدید میشود. بنابراین من به جای اینکه به خوب شدنشان کمک کرده باشم ، حالشان را بد کرده ام. و من اصلاً دوست ندارم بیمارانم دوستم نداشته باشند و حالشان با درمان بد شود.
خانم فاطمه اسماعیلی ، یک دختر بسیار با استعداد ، باهوش ، مهربان و مودب است . روزی که خواستم شیمی درمانی اش را شروع کنم قطرات اشک چون مروارید از چشمانش میچکید.
من بهش گفتم : فاطمه جان موهات میریزه ، دوباره در میاد ، من به تو اطمینان میدهم که به زودی با این مسئله کنار خواهی آمد.مثل همه آدمهای دیگری که میشناسم.
اما فاطمه ، تا غروب اجازه نداد من شیمی درمانی را شروع کنم. غروب با چشمان اشک آلود دارو را شروع کردم. چند روز قبل از او خواستم احساسش را از ریزش مو بنویسد او لطف کرد با انشاء بسیار زیبایی نوشت.
فاطمه نوشته اش را تفدیم کرده به همه کسانی که برای اولین بار قرار است تحت شیمی درمانی قرار بگیرند:
" سلام ، اسم من فاطمه است و میخواهم از دوران ریزش موهایم براتون بگم. اول اصلاً اجازه نمیدادم که دارو را به من وصل کنند چون خیلی اطلاعات داشتم و میدانستم که با وصل کردن دارو کم و بیش موهایم شروع به ریختن می کند و حتی شاید باورتان نشه ، من عاشق موهایم بودم و اگر گاهی موهیم را کوتاه میکردم تا چند روزی غصه میخوردم و گریه میکردم.
وقتی نوبت اول درمانم تمام شد ، تا دو هفته مشکلی نبود اما فکرش همیشه با من بود ، هفته سوم کم کم ریزش شروع شد و یک روز صبح بیدار شدم و احساس درد در پوست سرم کردم ، رفتم تا موهایم را شانه کنم. بور کردنی نبود برس پر مو شد.
بعد از آن خیلی گریه کردم و حاضر نبودم حتی موهایم را بتراشم تا کمتر اذیت شود ولی بالاخر راضی شدم با خاله هایم به آرایشگاه رفتم وقتی که موهایم را شانه میکرد تا بتراشد یهو همش ریخت .
خیلی خیلی خیلی خیلی گریه کردم ، بعد مادرم مرا به بازار برد تا پستیژ بخریم ، خریدم و تا دو ماه کامل روی سرم بود. توی زیرش را در نمی آوردم و به سختی راضی میشدم به حمام بروم.
بالاخر تصمیم گرفتم ، با این مسئله کنار بیایم و خودم را اذیت نکنم.
دوستان عزیزم سرنوشت این قسمت از درمان ما عین یکدیگر است ، پس سعی کنیم به همدیگر کمک کنیم تا این قسمت جزء بهترین قسمت باشد."
پی نوشت : این یادداشت در مجله پارسی نامه به عنوان مطلب برگزیده انتخاب شد. که در همین جا به فاطمه عزیزم تبریک میگم و براش آرزوی سلامتی میکنم.
خواننده گرامی سلام ؛
با تواضع و ادب ...سایت "ایران انکو" پیرامون موضوعات سرطان به قلم نگارنده افتتاح شد .
بازدید ، نظرات و نوشته های شما دلگرمی بخش خواهد بود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک